ماهان احمدی حیدریماهان احمدی حیدری، تا این لحظه: 5 سال و 9 ماه و 1 روز سن داره

ثبت بهترین لحظات زندگی پسرم

بابا محمد مهربون

 سلام عشق كوچولوي من،  مي دوني بابا محمد خيلي دوستت داره ، هر صبح به عشق تو پا ميشه و ماماني رو تا دم در اداره مياره و خیلی بادقت رانندگی می کنه تا یوقت خدایی نکرده من و عشق کوچولوم اذیت نشیم .درضمن تو کارای خونه هم خیلی بهم کمک میکنه و هروقت میرم سونوگرافی با اشتیاق خیره می شه به صحفه مانیتور تا توی وروجک را  با دقت ببینه. همیشه به من انرژی مثبت میده و تلاش میکنه که لحظات خوبی توی دوران بارداری داشته باشم  . امروز 9 هفته ات تموم شد و شدي 9 هفته و يك روز . عزيزم تو از يه خط كوچولوي قرمز تبديل به يه قلب عدسي با تپشهای زيبا شدي و همينجور داري به سلولهاي بزرگتر تبديل ميشي ،داري درون من...
29 دی 1396

خاطرات 20 دیماه نود وشش

عشقم ، نفسم،  امروز  دو هفته است  که من  از اداره مرخصی گرفته ام  تا برای چکاب های پزشکی و سونوگرافی شیرازبمونم.  قرار شده امروز آخرین سونوگرافی را  نزد دکتر محمد رضا پایدارانجام بدم و بعد از سونوگرافی بسمت بوشهر حرکت کنیم. اما متاسفانه سونوگرافی خیلی شلوغ بود و نوبت ما برای 12 شب بود . من این مدت کمردرد هام بیشتر شده بود برای همین خیلی نگران سلامتی عزیزم بودم . جواب سونوگرافی خوب بود و سن شما هم همون لحظه 8هفته و یک روز بود، اما یک لخته خون کوچولو دور کیسه بارداریم بود که این مرا نگران کرده  بود. و جون برای رفتن به دکتر دیگه وقت نداشتم ، قرار شد که انشالله فردا صبح ب...
20 دی 1396

17 دیماه

سلام نازنین مادر،         امروزیکشنبه هفدهم دیماست و شما هشت هفته شده اید .صبح من و مامان زهرا برای یکسری کارای پزشکی به بیمارستان دستغیب رفتیم مامان زهرا بیچاره هنوز مریض بود تا ساعت دو بیمارستان بودیم ،قرار بود امشب بابا جون از تهران برگرده و از طرفیم  قرار بود دایی جلیل و زندایی میترا (دایی و زن دایی مامانی) به شیراز بیایند .عصر ساعت 5 دایی و زن دایی رسیدند بعد از خوردن عصرونه ، دایی جلیل بیرون رفت و من و زندایی کلی از بارداری صحبت کردیم اما زن دایی متوجه اینکه من نی نی تو راه دارم نشدند .شب تا دیر وقت بیدار موندم تا بابا جون از تهران برگشت و برای من هم یه س...
17 دی 1396

شروع ویار

امروز پنجشنبه چهاردهم دیماه صبح از خواب بیدار شدم تا مامان جون زهرا بی حال و بی رمقه و سرما خوردگیش بدتر شده با بابا محمد  تماس گرفتم توی تهران ،دنبال کارای اداریش بود. بعد از خوردن صبحانه کمی به مادر جون  کمک کردم تا ناهار درست کنه. بعداز خوردن ناهار استراحت کردیم عصر با مامان جون برای خرید به سوپرمارکت رفتیم و کلی خوراکی خریدیم   کوچولوی نازم ، اینروزا مامانی خیلی بیحال و کسله همش دوست داره بخوابه ویکم بوهای مواد شوینده ،عطر و ادکلن اذیتش میکنه و دوست داره مرتبا  میوه به و میگوی سرخ کرده  بخوره . خدا کنه فرشته مهربونم از تغذیه مامانش راضی باشه.       &nb...
14 دی 1396

دکتر صمصامی 2

کوچولو موچولوی مامانی،  امروز  صبح زود بیدارشدیم مامان زهرا حالش خوب نبود  ساعت هفت و نیم  بعداز کلی منتظر موندن پشت در آسانسور  درمانگاه ،  بلاخره به طبقه پنج رفتیم و نوبت گرفتیم. بازم  درمانگاه خیلی شلوغ بود بعد از  کلی انتظار از اتاق  پذیرش صدا زدند بیماران دکتر صمصامی  وارد اتاق معاینه بشوند. منشی برای من فرم بارداری پر کرد و من را به  دستیار دکتر ارجاع داد و دستیار بعداز دیدن آزمایشهای من گفتند بیرون منتظر دکتر صمصامی باشید . بعد از بیست دقیقه خانم دکتر آمدند  من  نفر چهارم بودم  که وارد اتاق شدم ولی اینقدر دکتر عجله داشتند که ایستاده، تن...
13 دی 1396

دکتر صمصامی

عزیز مادر، امروز سه شنبه سیزدهم دیماه نود وشش است  قرار شد  با با محمد و  مامان  جون زهرا  به درمانگاه مطهری بروند و برای دکتر صمصامی نوبت  بگیرند. مامان زهرا کمی سردرد و گلو درد داشتند  احتمالا سرما خورده بودند.مامان جون زهرا با  بابا محمد به دکتر رفتند تا زودتر خوب بشوند تا خدایی نکرده من از مادر جون سرما نخورم چون سرماخوردگی برای نی نی جونم خوب نبود . من و مامان زهرا ساعت 2 بعداز ظهر  به  درمانگاه مطهری طبقه 5 رفتیم درمانگاه بسیار شلوغ بود که جای نشستن نبود .نامه دکتر ذوالقدر را به پذیرش تحویل دادیم و بعد از یکساعت ونیم منتظر موندن  برای فردا صب...
13 دی 1396

اولین سفر در دوران بارداری

سلام عزیز مادر،  دیشب ده دیماه ، ساعت 8 شب  به سمت شیراز حرکت کردیم. بابا محمد با احتیاط رانندگی میکردند و من روی صندلی های عقب راحت خوابیده بودم اما با این وجود ، کمردرد زیادی داشتم   چند بار بین راه ایستادیم تا من پیاده بشوم و کمی استراحت کنم ، ساعت 1به  شیراز رسیدیم.  هوا  بسیار سرد بود و خیلی خسته بودیم .صبح زود باید به مطب دکتر میرفتم.اما از شدت کمردرد تاصبح بیدار بود م و بیچاره بابامحمد  نیز باوجود خستگی زیاد  با من بیدار بود  و هراز گاهی کمر مامانی را ماساژ میداد. ...
11 دی 1396

اولین چکاب من در شیراز

عشق کوچولوی مادر، امروز صبح ساعت9 من به همراه مامان جون زهرا و بابا محمد  به مطب دکتر مینو ذوالقدر رفتیم  چون نوبت را از طریق اینترنت گرفته بودیم متاسفانه ثبت نشده بود با کلی خواهش و التماس ، خانم منشی به ما برای همانروز نوبت دادند، بعد از کلی منتظر شدند وارد اتاق دکتر شدم ، دکتر ذوالقدر خانمی مهربان ، خوشرو و با حوصله بودند که وقت بسیاری صرف مریضها می کردند. دکتر با حوصله آزمایشها و سونوگرافی نی نی جونم را چک کرد و گفت همه چیز خوب و عادیه و جای هیچ نگرانی نیست. ازآنجا که خود دکتر تنها مشاوره حین بارداری انجام میداند و عمل زایمان را نمی پذیرفتند، من را به دکتر بردبار متخصص خون و دکتر صمصامی معرفی کردند...
11 دی 1396

سونوگرافی دوم

نفسم عزیز دل مادر ، امروز پنجم دیماه است  و من نوبت سونوگرافی داشتم این دومین سونوگرافی برای چکاب  ضربان قلب  تو بود. عصر به همراه بابا محمد به سونوگرافی کامبیز اسعدی رفتیم .بعد از نیم ساعت من و بابایی هردو به اتاق سونو رفتیم و دکتر بعداز معاینه کردند گفت  جنین شما الان هشت هفته و یک روز است و جنین مشکلی نداره اما ضربان قلب جنین یکم کوچولو باید بیشتر از این باشه و بهتره  پیش دکتر برید تا  براتون دارو تجویز کنه و چند روز کاملا استراحت کنید . من یکم نگران اون جنین کوچولوی عزیزم شدم .دیروقت بود و تنها دکتری که تونستیم اونموقعه نوبت بگیریم  دکتر مریم حاجب بود وقتی سو...
5 دی 1396

اولین سونوگرافی

سلام نفسم ،  امروز دوم دیماه نود وشش ، من به همراه بابا محمد برای انجام اولین  سونوگرافی پیش دکتر پرستو سهیل رفتیم.خیلی استرس و هیجان داشتم .استرسم اینقدر زیاد بود که توی مطب دکتر به هیچ چیز توجه نمی کردم . خانم منشی چند بار اسم و فامیل من را صدا زده بود ولی من متوجه نشده بودم بعد از اینکه خانم دکتر آزمایشات مرا چک کرند گفتند که  باید جنین سونو گرافی بشه چون قرار بود اولین ضربان و نبضهای کوچولوت را از صحفه مانیتور دیده بشه،  عزیز دلم،چه هیجان و استرسی برای شنیدن طپشهای قلب تو داشتم .خانم دکتر بعد از کلی معاینه بلاخره تونست ضربانهای ریز کوچولومو پیداکنه تو این مدت من خیلی اذیت ش...
2 دی 1396
1